۱۳۹۰ آبان ۵, پنجشنبه
۱۳۹۰ مهر ۲۵, دوشنبه
زندگى تخمى يعنى نوعى از زندگى كه در آن مجبور باشى هر يك ساعت يكبار به خودت يادآورى كنى كه بايد اميدوار باشى و همه چيز بهتر مى شه و در راستاى اين بهتر شدن بايد در حد صاف شدن دهان محترم تلاش كنى. اين نوع از يادآورى درست مثل تنفس مصنوعى مى مونه براى كسى كه ديگه توانايي نفس كشيدن رو از دست داده و اگه راه رسيدن اكسيژن به هر دليلى قطع بشه... تمام.
زندگى تخمى يعنى وقتى كه پدربزرگت سرطان گرفته و (خودت باورت نمیشه که این جمله رو داری مینویسی) و هر روز احتمال داره آخرين روز زندگى اش باشه و مامانت پاى تلفن صداش در نياد و تو با هزارويك بدبختى اين ور آب بايد بهش دلدارى و اميد بدى كه آخرم نمى تونى! ميدونى بايد براى اينكه تا آخر عمر احساس پشيمانى و گناه نكنى جول و پلاس رو جمع كنى و برى ايران شده براى دو هفته..نه فقط به خاطر احساس پشيمانى و گناه ..اصلا تازه تو قاب عكس رو ميزم تشسته بود مگه اصلا اونا هم ميميرن!؟ فكر كردن بهش راه گلومو مى بنده و ترس تمام وجودمو مى گيره. واسه همين بهش فكر نمى كنم . اما شب و خواب و ناخودآگاهم. به سراغم ميان؛ و نفسهاى سنگين من تو خواب و قطع شدن اكسيژن و ..تمام.
بلند مى شم تا تو تاريكى و خفقان پنجره رو باز كنم.. سردى هوا كمى اذيت كننده است ولى كمبود اكسيژن كشنده..ساعت ٤ صبحه و من همون موقع به خودم قول مى دم كه برگردم و ببينمش اما چجورى.. اين پايان نامه لعنتى رو بايد جمعش كنم تا يه ماه ديگه و گرنه باز بايد پول ترم ديگه رو بدم تازه اگه ثبت نامم بكنن. يه سنت ديگه ته جيبم نمونده و تا پايان نامه ام تموم نشه كسى بهم كار نمى ده.. دومين فوق ليسانس زندگى ام و عمرى كه طى شد و پله هاى ترقى كه من هنوز روى پله اولشم.. بله چشم، چشم، كار مى كنم مثل سگ تا بلاخره تموم شه منم نمى گم تموم نمى شه..من فقط مى گم زندگى تخمى يعنى زندگى كه تنهاييش و مخزن اكسيژنش به هم وصل باشن.. تمام.
اشتراک در:
پستها (Atom)