ده روز مى شه كه ما اينجا آفتاب نداريم.. كلگرى هميشه آفتابى ده روزه كه ابريه ابريه و از همه مهمتر برفيه برفى. منفى پانزده درجه. مى گن فردا بادهاى شينوكى مى وزند و هوا به بالاى صفر مى رسه. ويتامين دى مى خورم كلى اين روزها و خلاصه اميد و شادمانى به زير پوستم تزريق مى كنم.
سعى مى كنم خودم را قانع كنم كه اگر يك مشت آدم ديوانه هستند كه با شنيدن خبر موضع مى گيرند و به صورت كاسه داغ تراز آش معذب مى شوند، من نبايد معذب بشوم چون بى جنبگى يك عده آدم كول- نما به خودشون مربوطه و اين نبايد حال منو بگيره... پس مقدارى هم كولى و معذب نشدن به زير پوستم تزريق مى كنم.
در طول پنج سالى كه اينجا بودم فقط يك بار انفولانزا گرفتم مارچ سال اولى كه اينجا بودم و دهان، به همراه ساير اعضاى بدنم به شدت سرويس شدند. ولى تمام زمستانهاى بعد از اون رو سربلند سپرى كردم. نمى دونم با اين وجود آيا به صلاحه كه واكسن فلو را هم به زير پوستم تزريق كنم؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر